صفحات

۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

عرض تسلیت برای دوست خوبم حسن زندیک

امروز خبر درگذشت پدر بزرگوار "زندیک" گرامی را شنیدم از دست دادن پدر غم بزرگیست  به بزرگی تمام غم های عالم  چون خود نیز این غم را تجربه کردم به خصوص زمانی که از پدر دور باشی و واپسین لحظات عمر پدر در کنارش نباشی. چه بگویم که از غصه ات بکاهم دوست من؟ نمیدانم !

 مرا در غم خود شریک بدان برای تو و خانواده ی گرامیت آرزوی صبر و سلامتی دارم.

شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال . خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود///

در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت.  رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود///

درعالم خیال به چشم آمدم پدر . کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود///

موی سیاه او شده بود اندکی سپید . گویی سپیده از افق شب دمیده بود///

یاد آمدم که در دل شبها هزار بار.  دست نوازشم به سر و رو کشیده بود///

از خود برون شدم به تماشای روی او.  کی لذت وصال بدین حد رسیده بود///

چون محو شد خیال پدر از نظر مرا .  اشکی به روی گونه زردم چکیده بود
 ///

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر